سالها از مرگ پدر بزرگ ميگذرد،هنوز طبق عادت گذشته پييپش را تميز ميكنم. اين تنها يادگاري است كه از او برايم مانده ،يادم هست براي بدست آوردن آن يكروز تمام بدون آب و غذا گريه كردم تا مادرم رضايت داد.
پيپ پدر بزرگ واقعا زيبا بود. گلها،درختها،زن ومردي كه درآن گل و سبزهها ميوه اي شبيه سيب بهم تعارف ميكردند با ظرافت خاصي روي پيپ حكاكي شده بود. طوري كه وقتي روشن ميشد وتوتونها شروع به سوختن ميكردند مثل اين بود كه زن ومرد توي آتش ميسوزند،ميخواهندفراركننداما فريادهم نميتوانندبزنند.باهرنفس پدربزرگ درختها ومحيط اطراف آنها گر مي گرفت. من هميشه از ديدن اين صحنه لذت ميبردم وتازماني كه پيپ كشيدن پدربزرگ تمام مي شد و همه آن منظره كاملاخاكستر مي گشت آن راتماشاميكردم.